بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 189689
کل یادداشتها ها :
دلم که میگیرد میروم پای حوض و به اشک دیده وضوی عشق میگیرم روی ایوان سجاده را پهن میکنم اما اینبار با روحم به دیدارت می آیم جسم خاکیم را ترک میگویم و چشم دل به آسمانت میسپارم خورشید مثل همیشهدرخشان است و میخواهد چشمانم را کور کند اما نمیداند محافظ این چشمان تویی و با یک ابر جلوی درخشش او را میگیری تا به یاد بسپارد جایی که خدا هست هیچ برتری نیست نگاهم هنوز خیس اشک است و تو باز دست نوازشگرت را بر سرم میکشی اما بغض امانم نمیدهد و من باز در آغوش تو غرق میشوم میدانی خسته ام!!!
و باز با مهر همیشگی ات دست بر زخمان پاهای خسته ام میکشی و انگار جادو میکند دستهایت،تمام زخم ها از بین میرود اما هنوز چشمانم خیس اشک است!!! آرام و قرار ندارم و میپرسی:ای نازنین من تو را چه شده این گونه بی تابی؟ و من آرام تکه های خورد شده قلبم را نشانت میدهم و اشک هایم انگار قلب مرا غسل تعمید میدهند
و دست بر شکسته های قلبم میکشی و من باز نا آرام سر در گریبان میشوم و پناه میبرم به آغوش مهربانت... نوازشم میکنی و تیرهای فرو رفته در قلبم را در می آوری و با مهربانیت دوباره قلب مرا پیوند میزنی و میگویی: نازنین فرزندم.... این هم از قلب تو... تو خوب میدانی من خریدار تمام نازهای توام حال بگو چرا هنوز هم اشک میریزی؟؟؟ چشمان غمبارم را به چشمانت میدوزم و میگویم خدایا دیگر هیچ نمیخواهم مرا در آغوشت نگه دار همین و تو باز مرا هر چه محکم تر در آغوش میگیری و میگویی، فرزندم همیشه در آغوش منی حال کمی استراحت کن و من چشمانم را در آغوش خدامیبندم